حافظ درباره او میگوید
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
حَلّاج بر سرِ دار این نکته خوش سُراید از شافعی نپرسند امثالِ این مسائل
مولوی درباره او میگوید
حلاج وشانیم که از دار نترسیم مجنون صفتانیم که در عشق خداییم
محمد اقبال لاهوری درباره بردار کشیدن حسین منصور حلاج سرودهاست
کم نگاهان فتنهها انگیختند بنده حق را بدار آویختند
آشکارا بر تو پنهان وجود بازگو آخر گناه تو چه بود؟
همچنین از ابوسعید ابوالخیر
منصور حلاج آن نهنگ دریا کز پنبه تن دانه جان کرد جدا
روزی که انالحق به زبان میآورد منصور کجا بود خدا بود خدا
همیشه حس خاصی ناشی از اعجاب و احترام به شخصیت اسطوره گونه منصور حلاج داشتم غیر از کتب درسی ادبیات که از متون کهن حکایاتی در مورد حلاج آورده بودند جدی ترین کتابی که در مورد این عارف بزرگ و مشهور مطالعه کردم کتاب اخبار حلاج بود که محقق و عرفان پژوه بزرگ فرانسوی لوئی ماسینیون این کتاب را به رشته تحریر درآورده بود بعد از خواندن این کتاب علاقه شخصی ام به شخصیت این اسطوره بزرگ بیشتر شد .
ذهن تصویر ساز من همیشه خوانده ها و نشته ها را برای من تبدیل به تصاویر پرشکوه سینمایی می کند یک چیزی شبیه هوش مصنوعی که این روزها با نوشتن چند دستور پرامت یک تصویریا یک فیلم به شما تحویل میدهد
خلاصه مطلب این که حوالی سال 86بود که تصمیم گرفتم بر مبنای خوانده ها و تصاویر ذهنی ام یک اثر نقاشی در مورد منصور طراحی و خلق کنم ابتدا مهم بود که چه تصویری از حلاج باید خلق میشد ف چهره و حالت او ، و محتوایی که باید انتقال میداد همه و همه مهم بود
اوائل من هم مانند همه تصور می کردم که حلاج را به د ار کشیدند ..اما بعد با تحققات بیشتر متوجه شدم که نحوه اعدام حلاج دار زدن نبوده بلکه او را برای شکنجه و به زانو دراوردن یا گرفتن اقرار به چوبه دار بستند …
در حکایتی آمده بود که حلاج هنگامی که حکم اعدام او را صادر کرده بودند شخصی از او پرسید ای حلاج عشق چیست
فرمود : امروز بینی و فردا و پسین فردا
حلاج را آنروز به دار بستند و دست و پای بریدند
چون فردا روز شد گردن زدند
و پس فردا جسدش را در بوریا پیچیده وآتش زده و خاکسترش را بر فراز دجله به باد دادند
در حکایتی دیگر خواندم چون حلاج را به دار بستند ابتدا دستهای او را بریدند …خون از دستهای بریده حلاج جاری شد خونهای روی زمین ریخته به شکل کلماتی شبیه ذکر نام حق نقش می بستند
و بسیار حکایت دیگر ….که برای من بسیار جالب بود
به جستجو پرداختم و آثار اساتید دیگر را در مورد حلاج جویا شدم دلم می خواست کاری که من طراحی میکنم متفاوت با سایر طرحهها باشد و نگاه تازه ای را به این تراژدی دراماتیک ابراز کند
طرحهای بسیاری زدم تا به طرح دلخواه رسیدم ، طراحی هایم در استایل نگارگری بود و سبک طراحی هایم مینیاتور معاصر همانگونه که در مکتب استاد فرشچیان آموخته و قلم زده بودم
عناصر تابلو را برای خودم چیدم و به آن فکر کردم

چیزی که در ذهنم نمایان شده بود تصویر حلاج بود که به تیرک دار بست شده بود و از دستان قطع شده اش خون جاری بود مایل نبودم تصویرم مشمئز کننده باشد پس از خون جاری شده گل رویاندم
به ذهنم رسید که سهمی هم از آتش و خاکستر به اثر بدهم پس در انتهای طرح آتشی سوزان شعله ور ساختم

و قطرات خون در زمین جاری بود …با خود م گفتم نقشی از محتسب و جلاد به تصویر اضافه کنم اما حضور حلاج آنقدر در تصویرم بزرگ و پرهیبت بود که جائی برای حقارت جلاد باقی نگذاشته بود رد پای جلاد را در نقوش برجسته فلزی تیرک دار نقش زدم دیوی که زنجیر بر دهان داشت
و اما در مورد چهره حلاج …واقعیت این بود که این چهره دوبار ساخته شد بار اول حلاج را در قامت پیرمردی سپید مو و سپید ریش دیدم و نقش کردم که خیلی با تصوراتم مطابقت نداشت چون متوجه شدم حلاج در زمان اعدام سن زیادی نداشته (244 قمری تا 309 قمری ) یعنی 65 سال …خلاصه چهره را اصلاح و مجدد تصویر کردم

اورا جوانتر کشیدم ….اورا در حالتی که گویی خیره به حقیقتی می نگرد و در حاله ای از قداست معنی مات شده است ….در ساحتی زرین و دست نیافتنی …
سالها بعد وقتی دوباره به اثر توجه کردم
شعری بر لبانم جاری شد :
جلاد و دار و آتش وحصیر
منصور و نور و عشق دلپذیر
حلاج پرگشوده بلند …
از حقارت دار و مسلخ و تکفیر
تا صلابت عرش سبحان ربی العظیم
فرهاد رفیعی
اسفند 1403




